پسر بچه
یكی نبود یكی بود در روزگاران قدیم درخت سیب تنومندی بود با پسر بچه كوچكی این پسر بچه خیلی دوست داشت با این درخت سیب مدام بازی كند از تنهاش بالا رود از سیبهایش بچیند و بخورد و در سایهاش بخوابد زمان گذشت پسر بچه بزرگتر شد و به درخت بی اعتنا دیگر دوست نداشت با او بازی كند اما روزی دوباره به سراغ درخت آمد درخت سیب به پسر گفت : "های بیا و با من بازی كن" پسر جواب داد : "من كه دیگر بچه نیستم كه بخواهم با درخت سیب بازی كنم به دنبال سرگرمی هایی بهتر هستم و برای ...
نویسنده :
نوشین
10:32